نفس کوچولوووو
...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ساعت اورجینال پلیس
بزرگترین و بروزترین سایت عکس های کشتی کج
Ajoojomajooj
اهنگ های خوشکل وخنده دار
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان توپ توپ و آدرس nafaskoochoolu.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 140
بازدید ماه : 404
بازدید کل : 91039
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 93
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
نفس

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, :: 8:34 :: نويسنده : نفس

شايد باورتون نشه ولي اين يه داستان واقعيه!!!
ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻦ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ کنن
ﭘﺪﺭِ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ ، ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ،ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻪ
ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﯽﺷﻪ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ.
ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪﺍﯼ ﻣﯽﺍﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﺶ ﮔﻠﯽ ﻣﯽﺷﻪ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩه ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻟﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ جا ﻣﯽﻣﻮﻧﻪ

ﺷﺐ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﻭﻥ ﻟﮑﻪﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ.
ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏِ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﯽﮐﻨﻪ.
ﻣﺎﺩﺭِ ﺩﺧﺘﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺸﻮﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻟﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﻪ.
ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺯﻧﮓِ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﻭ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺪﻩ،
ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
ﭘﻮﺩﺭ ﺷﺴﺘﺸﻮﻱ ﺑﺮﻑ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﻨﻨﺪﮔﻲ ﻓـــﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ،
ﭘﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖِ ﺧــــــــﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸـــــﺪ....مهر شده مهر شدهمهر شده

 
پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده : نفس
 

سریال ساختن تو هر قسمتش یا یکی فلج میشه،
یا کور میشه،
یا ماشین میزنه با کاردک از رو آسفالت جمعش میکنن،
یا صاعقه میزنه از وسط دو نیم میشه
بعد اسمشو گذاشتن
:
"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" !!!
خو لامصب شاید واسه خودت اتفاق بیفته،
شاید واسه عمت اتفاق بیفته،
شاید واسه ننت اتفاق بیفته

اسم قحطیه؟؟؟

 
سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : نفس
 

 نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران


بگو تکلیفم با چشمهایم چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟؟

 
سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : نفس

 
سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : نفس

 هواتو کردم
من حیرون تو این روزا هواتو کردم
دلم میخوادت
میخوام بیام تو آسمون دورت بگردم...


زندگی دکمه بازگشت ندارد،
جای جبران نیست،
با احتیاط عشق بورزید...!!

 
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : نفس

این مانتو کاملا طرح ایرانی داره و از بهترین مواد اولیه دوخته شده!!!

 

 

http://up.4ufun.ir/up/4youfun/longi.jpg

 
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : نفس

واقعنا من عاشق چیپس پیاز جعفریم. زبان درازی

وولی هنوز شروع نکردی به خوردن تموم شده.اخم

حالا فک کن یکی هم بخواد شریکت بشه تو خوردنش .فریاد

چه شود

 
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : نفس

در خواب هم راحتم نمی گذارے ،
بی خبر می آیے ،
صدایم می کنے …
تا چشم باز میکنم ، باز نیستے !

 
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : نفس

قشنگ ترین دیالوگ دنیا اونجاست که پدر ژپتو به پینو کیو میگه:

 

پینوکیو چوبی بمان! ادم ها سنگی اند . دنیا شان قشنگ نیست...

 
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, :: 12:15 :: نويسنده : نفس

 

دوستت دارم  + ...

 

تا بدانی  من و دوستت دارم هایم   ،

 

امتداد    داریم در تو    ؛   تا    همیشه   

 

مثل        همین سه نقطه     "

 

 

من زبان ایما   و اشاره نمیدانم

 

باید رو برویم بایستی

 

تمام قد

 

و بگویی : دوستت دارم ...


 
سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 14:5 :: نويسنده : نفس

اتوبوس جالب اردو مدرسه

 

خب حالا اعتراف کنین...

من که همیشه عقب میشستم

شما کجای اتوبوس مینشستین؟!؟

:-؟

 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : نفس

توی این دنیای شلوغ و پر از هیاهو. توی عصر آهن و تکنولوژی و فیس‌بوک. توی دنیای پول و مدرک و شهرت. توی دنیای عشقای داغ چند روزه  و جدایی‌های بی دلیل. توی دنیای دوست دارم‌های دروغکی و دروغای دوست داشتنی. توی این دنیای بی عمل و پر از حرف و ادعا. توی این دنیای پر از لذت‌های بی لذت. توی این دنیای پر از آدم ولی کم آدم. توی این دنیای پر از مرد ولی اغلب نامرد. توی این دنیای پر از زن ولی اغلب نا‌اهل. توی این دنیا با روز و شبای پر از روزمرگی و تکراری…

یه وقتایی… یه جاهایی… از جمع که دور میشی… تنها که میشی… یا شاید تنهات که میذارن… با خودت و خودت که باشی… یا شاید خسته و دلزده از عالم وآدم که باشی… یا دلشکسته و غمگین… یه لحظه‌هایی هست که عمیقا به فکر فرو میری… لحظه‌هایی که انگار توی خلأ کامل هستی… لحظه‌هایی که انگار از این دنیای قشنگ و زشت با همه خوبی و بدیاش کاملا دوری… لحظه‌هایی که میبینی نه کسی از دنیا همراته و نه چیز ارزشمندی… لحظه‌هایی که میبینی تویی… تویی و یه معبود… تویی و یه دوست… تویی و یه عشق… عشقی که عمیقا دوست داره… عشقی که هر چی بدی کردی پات واستاده و همرات بوده… عشقی که واسش عادت نشدی… عشقی که تنهات نمیذاره… عشقی که همیشه آغوشش به روت بازه و منتظر تو… اونوقته که می‌فهمی‌هیچی و هیچکس توی این عالم به اندازه خالق هستی ارزش دلبستگی نداره… اونوقته که می‌فهمی‌دوست داشتن یعنی چی… عشق یعنی چی… بندگی یعنی چی… خدایا… مولای من… بد و خوبم رو بپذیر و من رو در آغوش خودت بگیر… من در این عالم غریبم… تو یارم باش…

 485928_t0yVKwXc

 
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : نفس

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین!

 
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : نفس

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

 
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : نفس

معلم کلاس اول از ساسان کوچولو می پرسه ..

اگه تو 10 تا شکلات داشته باشی

2 تاشو بدی به سمیرا..

3تاشو بدی به مریم و یه دونه هم بدی به شراره اونوقت چی خواهی داشت؟؟؟

 ساسان میگه .خوب معلومه 3 تا دوست دختر جدید