داستان
نفس کوچولوووو
...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ساعت اورجینال پلیس
بزرگترین و بروزترین سایت عکس های کشتی کج
Ajoojomajooj
اهنگ های خوشکل وخنده دار
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان توپ توپ و آدرس nafaskoochoolu.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 99
بازدید ماه : 561
بازدید کل : 91196
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 93
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
نفس

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : نفس

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین!



نظرات شما عزیزان:

پرپروک 1349
ساعت14:30---5 مهر 1392
خمووووووووووووو خیلی داستان پسندی بی ایول
پاسخ:مرسی خیلی خوشحالم کردی اومدی باش یه فکری به حالت میکنم


محدثه
ساعت13:34---13 شهريور 1392
خيلي داستان زيبايي بود موفق باشي

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: