|
سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : نفس
دلنوشته 11تیر92 همیشه عاشق روزاییم که میخوای بیای و نفرت دارم از روزایی که میخوای بری همیشه نمیدونستم اینجا که میام چه مطلبی بریزم خیلی میگشتم اخر یه چیزی پیدا میکردم و آپ میکردم و میرفتم ولی از امروز 11تیر92تصمیم گرفتم دلنوشته هام و بنویسم فردا اولین سالگرد عقدمون چه توی ای یه سال روزای خوب و بد ی رو پشت سر گذاشتیم روزای خوبش خیلی خوب بود ولی زود فراموش شد در عوض روزای بدشم کشنده بود وهیچ وقت فراموش نمیشه جای عزیزترین عزیزای ادم توزندگیش امروز سعید رفت سر کار تا4هفته همین باعث شد بیام اینجاو بنویسم دوس ندارم زیاد حرفای دلم و با کسی درمیون بذارم همه میگن وای چه گناه داری من میگم مشکلی نی پوستم کلفت شده برام عادی شده جلو سعید به رو خودم نمیارم که ناراحتم فقط وفقط خودم میدونم که درونم چه اشوبی برپاس وئ چه سخته روزهای انتظار و جدایی داشتم میگفتم پارسال همی روزا بور که ما داشتیم بساط مراسم خوشحالی رو برپا میکردیم ولی امروز پس از یک سال............ بزرگ ای خانواده کسی که برا همه عزیز بود و بزرگ شد تو جمع ما نیست و فقط خاطراتش و یادشه که به همه ماها ارامش میده ای خدایا من 4هفته جدایی برام غیرقابل تحمل ولی حالا اون چجوری باید تحمل کنه غم از دست دادن عزیزشو هروقت به او روزای خوش اول فکر میکنم اشک تو چشمام بازی میکنه منتظریه بهونست که سرازیر بشه خدایا چقدر سخته یتیمی چقدر سخته زندا باشی و ببینی جونت پاره تنت پرپر شه
نظرات شما عزیزان:
![]() |